دانلود رمان سلاخ خانۀ شماره پنج | کرت وانه‌گت

ساخت وبلاگ

مقدمه
بمباران درسدن حمله‌ای به شهر درسدن، مرکز ایالت زاکسن آلمان بود که در واپسین ماه‌های جنگ جهانی دوم در جبهه اروپا به وقوع پیوست. ۱۲ هفته قبل از تسلیم نازی ها، در چهار یورش بین ۱۳ تا ۱۵ فوریه ۱۹۴۵، ۷۲۲ بمب افکن نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و ۵۲۷ بمب افکن نیروهای هوایی ایالات متحده بیش از ۳٫۹۰۰ تن بمب انفجاری قوی و بمب‌های آتش‌زا (بمب‌های بشکه‌ای و فسفری) را بر این شهر فروریختند. طوفان آتش ناشی از آن پانزده مایل مربع (۳۹ کیلومتر مربع) از مرکز شهر را نابود کرد. بین ۲۲٬۰۰۰ تا ۲۵٬۰۰۰ نفر کشته شدند. البته این اولین شهری نبود که به این شیوه بمباران شد بلکه قبل از آن شهرهای دیگر از جمله هامبور و چندین شهر دیگر به این گونه مورد بمباران قرار گرفتند. در این بمباران هدف این بود که با بمب‌های فسفری شهر را به آتش بکشند و مردم را زنده زنده بسوزانند. پس از جنگ، بحث در خصوص موجه بودن یا نبودن حملات باعث شد این بمباران از جنبه اخلاقی و انسانی بسیار محل مباحثه بشود.
در این بمباران شهر تاریخی درسدن که پایتخت ایالت زاکسن آلمان و معروف به “فلورانس بر کرانه الب” بود، بکلی ویران شد و شمار زیادی از مردم غیرنظامی در آن کشته شدند. شمار کشتگان غیرنظامی بین ۱۲۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰ تخمین زده شده‌ است، البته بسیاری از جمله کورت ونه گات که از نزدیک شاهد بمباران درسدن بوده، آمار کشته‌ها را در کتاب سلاخ‌خانه شماره پنج ۱۳۴۰۰۰ نفر ذکر کرده‌ است. یک گزارش نیروی هوای آمریکا در سال ۱۹۵۳ از عملیات به عنوان بمباران توجیه شدهٔ یک هدف نظامی و صنعتی، که ۱۱۰ کارخانه و ۵۰۰۰۰ کارگر را در پشتیبانی از اقدامات نظامی آلمان در خود جای داده بود، توجیه کرد. برخلاف این، پژوهشگران متعدد این گونه استدلال کرده‌اند که زیرساختهای مخابراتی، پلها و مناطق وسیع صنعتی خارج از شهر هیچ‌یک به طور کامل هدف قرار نگرفتند، این طور استدلال شده که درسدن یک مرکز مهم تاریخی و فرهنگی و بدون اهمیت نظامی یا با اهمیت نظامی کم بود و حملات بمباران مناطق بدون هیچ فرقی بین نظامی بودن یا نبودن آنها و بی هیچ تناسبی با اهداف نظامی بود. تا نسخه ۱۹۵۸ دانشنامه بریتانیکا هیچ ارجاعی به بمباران درسدن در مدخل مربوط به این شهر نکرده بود. (بسیاری از این اجساد بر اثر دمای بسیار بالای آتش سوزی در حالی جان دادند که لباسهایشان سالم باقی مانده اما اعضای بدنشان بر اثر حرارت غیرمستقیم سوخته و به خاکستر تبدیل شده است، این حالت برای گروهی پیش آمد که در پناهگاه ها قرار داشتند)
شهر درسدن با سابقه ی تاریخی خود عمدتاً شامل ساختمان های زیبایی بود که با سبک های معماری گوتیک و باروک ساخته شده بودند و به منظور جلوگیری از آسیب این بناها و حفظ فضای سنتی شهر اکثر کارخانه ها در حومه شهر ساخته می شدند. بخش عظیمی از این بناهای زیبای تاریخی درسدن بر اثر بمباران متفقین نابود شدند. در مناطق مرکزی شهر حدود ۷۰۰ آپارتمان، تعداد زیادی مغازه و واحدهای مسکونی بطور کامل نابود گردید.
خلاصه داستان
“بیلی پیلگریم” در زمان خدمت خود در ارتش آمریکا در جنگ جهانی دوم، قابلیت حرکت در زمان را پیدا می‌کند و از آن لحظه به‌طور همزمان در زمین و یک سیاره دور به نام “ترالفامادور” زندگیش را پی می‌گیرد. او به فلسفه سرنوشت ترالفامادوری ها باور پیدا می‌کند. آنها قادر به دیدن محیط خود در چهار بعد هستند؛ بنابراین از تمام اتفاقات گذشته و آینده باخبرند …
معرفی کتاب
رمان معروف سلاخ خانۀ شماره پنج در سال ۱۹۶۹ بوسیله کورت ونه گات به رشته تحریر در آمده است. این کتاب جز رمان های پست مدرنیستی قرن بیستم می باشد و داستان آن در رابطه با تجربه جنگ جهانی دوم و سفر در زمانِ یک سرباز آمریکایی به نام “بیلی پیل گریم” می باشد.
آمريکايي‌ها نه تنها راحت تر که بي‌رحمانه تر از هر مليت ديگري خودشان را نقد مي‌کنند و دست مي‌اندازند. داستان “خانواده سيمپسون‌ها” چيزي غير از اين است؟ بحث بر سر رفتارهاي شخصي و خصوصيات اخلاقي و نحوه زندگي نيست. وقتي حرف جنگ و ارزش‌هايي مثل دفاع از مليت و پرچم و خاک هم که به ميان مي‌آيد، امريکايي‌ها دست به نقد حاضرند و آن چيزهايي را که بايد بگويند، مي‌گويند و مي‌نويسند و فيلمش را مي‌سازند. فقط کافي است شور و حرارت رسانه‌هاي وابسته به واشنگتن که سعي دارند شروع و ادامه جنگ و … را توجيه کنند، کم شود. تريبون که به دست منتقدان و هنرمندان مستقل بيفتد، پروژه نقد جنگ کليد مي‌خورد. حالا يا محصول چيزي است مثل “نجات سرباز رايان” و “فهرست شيندلر” اسپيلبرگ که فاجعه را نشان مي‌دهد و اشک مخاطبانش را درمي‌آورد يا نوشته‌هاي کورت ونه گات است که فجايع و جنگ را دست مي‌اندازد و مسخره مي‌کند و مخاطبش را مي‌خنداند.
ونه گات در سلاخ خانه شماره پنج خاطرات مرگبار خودش از جنگ جهاني دوم و حضورش در درسدن را روايت مي‌کند. تقريباً در هر ۱۰ صفحه کتاب يک نفر مي‌ميرد. اصلاً طي بمباران هوايي شهر درسدن آلمان بيش از صد هزار نظامي ‌و غيرنظامي ‌جان شان را از دست مي‌دهند. سلاخ خانه شماره پنج در درسدن واقع شده و به اصطلاح آسايشگاه اسراي امريکايي و انگليسي و روس است. اما ونه گات تمام اين وقايع مرگبار را در فاز طنز و شوخي تعريف مي‌کند و دست خواننده اش دستمال نمي‌دهد تا اشک‌هايش را پاک کند. جنگ است ديگر. کيست که نداند جنگ بد است، جان انسان‌ها را مي‌گيرد و… اما پيش مي‌آيد. مي‌شود برايش اشک نريخت و اما بدي‌هايش را نشان داد و نقدش کرد. ونه گات در کنار اين داستان‌ها اطلاعاتي جالب از رفتار سربازهاي امريکايي با يکديگر و با سربازهاي انگليسي و روس در اختيار خواننده مي‌گذارد. مثلاً اطلاعاتي درباره ادبيات سربازان امريکايي و اصطلاحاتي که آنها در دوران جنگ جهاني دوم به کار مي‌برده اند. در جايي از کتاب بيلي پيل گريم، شخصيت اصليِ رمانِ سلاخ خانه شماره پنج از همقطارش فحشي مي‌شنود. بيلي آن فحش را براي سال ۱۹۴۴ ساختارشکنانه توصيف مي‌کند. بيلي مي‌گويد؛ «هنوز در سال ۱۹۴۴ اين اصطلاح ميان سفيدپوستان تازگي داشت.»
بيلي پيل گريم کيست؟
بيلي سرباز اعزامي ‌امريکا است به جنگ جهاني دوم. نام فاميلش، پيل گريم (Pilgrim) به فارسي “زائر” معني مي‌دهد. بيلي زائر و مسافر زمان است. او گاهي خاطراتش را از جنگ جهاني دوم و سلاخ خانه شماره پنج برايمان روايت مي‌کند، گاهي از زمين مي‌کند و به سياره‌يي به نام ترالفامادور مي‌رود و ارتباطاتش با شهروندان اين سياره عجيب و غريب مي‌گويد. بيلي گاهي جايش را به نويسنده کتاب مي‌دهد و ما را به اتفاقات جنگ نزديک و نزديک تر مي‌کند. بيلي آدم حسابي است، درس خوانده، شغل آبرومندي دارد، ازدواج کرده و … بعد از جنگ اما برايش اتفاقي مي‌افتد که او را از حالت عادي خارج مي‌کند و از آن موقع زائر مي‌شود و دمخور ترالفامادوري‌ها. او راهي سياره‌يي مي‌شود که ساکنانش شبيه ابزار لوله بازکني لوله کش‌ها هستند. چشم‌هايشان کف دست شان قرار دارد. ابزار بلع و دفع شان يک چيز و يک جا است. چهاربعدي مي‌بينند و براي زميني‌ها که سه بعدي مي‌بينند، غصه مي‌خورند. آنها موجودات شگفت انگيزي هستند که بيلي را عاشق خود کرده اند. بيلي پيل گريم بعد از بازگشت از جنگ و حادثه سقوط از هواپيما باز هم زنده مانده، قاطي مي‌کند و بي اعتنا به زميني‌ها با ترالفامادورها نامه مي‌نويسد و… ترالفامادورها آنقدر مهم هستند که برايشان در ويکي پديا مدخل باز کرده اند!
در اواخر جنگ جهانی دوم، بیلی پیل گریم به عنوان دستیار کشیش ارتش از آمریکا به صحنه نبرد اروپا می‌رود. عدم تجانس ظاهر، روحیه و رفتار بیلی با کاری که وارد آن شده است در سرتاسر داستان نمود دارد. در تمام میدان نبرد حتی دست او به اسلحه نمی‌رسد و تنها با پایان یافتن جنگ و در میان ویرانه‌ها است که می‌تواند هفت تیری به دست آورد: «از مشخصه‌های پایان جنگ یکی همین بود، بی برو برگرد هر کس می‌خواست صاحب اسلحه شود امکان آن را داشت.» به دلایلی که روشن نمی‌شود، بیلی استحکام خود در زمان را از دست می‌دهد (گرچه در آخر کتاب مشخص می‌شود که او از سقوط یک هواپیما نجات پیدا می‌کند، اما دچار آسیب مغزی می‌شود.) و به همین دلیل او دائم بخش‌های متفاوتی از زندگی‌اش را می‌بیند، حتی مرگ خود را. بیلی پیل گریم مسافر زمان است. در طول داستان، خواننده با او و سفرهای زمانی‌اش همراه می‌شود و هر لحظه گوشه‌ای از ماجرا را می‌بیند. در واقع داستان چندین خط زمانی مختلف دارد که همگی با هم و به صورت موازی پیش می‌روند.
او توسط بیگانگانی از سیاره ترالفامادور دزدیده شده و در باغ وحشی به نمایش در می‌آید. ترالفامادوری‌ها تصاویر را چهار بعدی می‌بینند و بعد چهارم دید آن‌ها، زمان است. آن‌ها تمامی لحظات زندگی خود را در آن واحد می‌بینند، ولی تغییری در سرنوشت خود نمی‌دهند. در عین حال می‌توانند در لحظه‌ای از زندگی خود که دوست دارند، متمرکز شوند.
در این کتاب همه‌ی رویدادها خواه مرگ یک سرباز باشد، خواه کشته شدن صد و سی و چهار هزار نفر غیر نظامی، با بیانی کاملا سهل و ساده و با این دلیل جبرگونه که «بله، رسم روزگار چنین است.» بیان می‌شوند. در واقع این نحوه‌ی دید به مسائل زندگی از سبک زندگی ترالفامادوری‌ها گرفته شده است. برای آن‌ها زمان نیز به همان اندازه فضا ملموس و قابل تغییر است. هر حادثه‌ای که در این لحظه رخ می‌دهد، رخ داده است و همیشه در همین لحظه رخ خواهد داد. مرگ حادثه‌ای وابسته به این لحظه خاص است و فرد مرده در بسیاری لحظه‌های دیگر زنده است.
در طول داستان، بیلی در میان زمان جست و خیز می‌کند و بخش‌های متفاوتی از زندگی خود را دوباره از سر می‌گذراند؛ به همین دلیل دچار وحشتی دائمی می‌شود، چون نمی‌داند موقعیت بعدی که در زمان به سمت او هجوم می‌آورد، چیست. او در ترالفامادور زندگی می‌کند، در درسدن دوباره بمباران را می‌بیند، قبل از دستگیری خود توسط آلمان‌ها، با کرختی در میان برف و سرما به پیش می‌رود، بعد از جنگ در حالی در آمریکا زندگی می‌کند که ازدواج کرده است، سال‌ها بعد به نقطه‌ای می‌رود که کشته می‌شود و دوباره و دوباره زندگی خود را از نقطه‌ای بی اهمیت از سر می‌گیرد. در زمان کشته شدنش، او اعتقاد بی چون و چرای ترالفامادوری‌ها به سرنوشت را درک می‌کند و به آرامش می‌رسد. سپس این اعتقاد را در سراسر زمین گسترش داده و تبدیل به شخصیتی با هواخواهان بسیار بر روی زمین می‌شود.
آن‌گاه اعتقاد به سرنوشت بیلی در دنیای واقعی نمود پیدا می‌کند، حداقل در واقعیتی که بیلی آن را درک می‌کند، و بعد از این راوی داستان می‌گوید: «در میان چیز‌هایی که بیلی پیل گریم قادر به تغییر دادن آن‌ها نبود گذشته، حال و آینده هم وجود داشت.» یکی از اسیر کنندگان ترالفامادوری او که به نظر می‌رسد از حس دلسوزی نسبت به نوع بشر برخوردار است، می‌گوید در میان ۳۱ سیاره مسکونی که تا آن زمان دیده، «تنها روی زمین حرف از اراده‌ی آزاد است.»
مرگ بیلی حاصل رشته‌ای غیر عادی از حوادث است. در طول جنگ، او یک جنگجوی بی عرضه و نالایق است که به نظر “رولند ویری” باعث گیر افتادن هر دوی آن‌ها می‌شود. به دلیل این سرزنش ویری و سپس مرگ او که ویری در آخرین لحظه‌ی عمر خود به خاطر آن بیلی را سرزنش می‌کند، دوست ویری، “لازارو” عهد می‌بندد بیلی را بکشد. چون اعتقاد دارد: «انتقام شیرین‌ترین بخش زندگی است.» بیلی که در زمان سفر می‌کند، می‌داند کی و چطور به قتل می‌رسد: لازارو، بعد از یک سخنرانی عمومی در آینده‌ای که ایالات متحده در آن تقسیم شده است، به او شلیک می‌کند. قبل از سخنرانی، او اعلام می‌دارد که با پایان حرف‌هایش کشته خواهد شد. سپس از آخرین فرصت استفاده کرده و می‌گوید زمان هم یک بعد در کنار سه بعد دیگر است. بنابراین، هر کسی همواره زنده است و مرگ اتفاقی ناگوار نیست.
تجربه قبلی ونه گات از حوادث کتاب:
ونه گات پیش از آنکه این رمان عجیب را بنویسد آن را در زندان نازی‌ها تجربـه کرده بود. آنچه در پی می‌آید، نامه‌ نویســنده بزرگ آمریکایی است به خانواده‌اش که تاریخ ٢٩ مه ١٩۴۵ را دارد. این نامه به تازگی منتشر شده است‌:
«عزیزان دلم‌، به من گفته‌اند که شما احتمالا هیچ خبری از مـن ندارید، جز همان عبــارت “مفقود در عملیـات‌” ‌که همان اوایل به اطلاع‌تان رســانده‌اند. از بخت بد -‌یا خوش- ‌انگار هیچ کدام از نامه‌هایی هم که‌ در آلمان ‌نوشتم به دستتان نرسیده‌. پس ‌کلی چیز است ‌که باید برایتان تعریف کنم. خلاصه می‌کنـم‌:من از نوزدهم دسامبر ١٩۴۴ زندانی جنگی به حساب می‌آمدم‌. دسته ما توسط آخرین گروه از نیروهای از جان گذشته هیتلر که از لوگزامبورک و بلژیک فرار می‌کردند، متلاشی شد و ارتباط ما را با بقیه دسته‌ها قطع کردند. همان زمان که دیگــر تیپ‌های آمریکایی برای عقب‌نشینی آمـاده می‌شدند، ما مجبور بودیم بمانیم و بجنگیم‌. سرنیزه نمی‌تواند خیلی دربرابر تانک مقاومت‌ کند، مهمات‌، غذا و تجهیزات پزشکی ما تمام شد و شمار تلفاتمان از تعداد آنها، که هنوز سـر پا بودند، بیشـتر شد. پس ما تسلیم شدیم‌. هنگ صد و هشتم از رییس‌جمهوری آمریکا تقدیرنامه گرفته بود و چندین نفر از افرادمان مدال شـجاعت دریافت‌ کرده بودنـد، اما هیچ‌کدام از اینهـا به کارمان نیامد. خیلی‌هــا مردند و خیلی‌ها زخمی ‌شدند. من و چند نفر دیگر نه ‌مردیم و نه زخمی شدیم‌. خدا را خیلی شکر!
آلمانی‌های غول‌پیکر گروهمان‌ را پشت‌ ماشین‌های قوطی‌کبریتی‌‌ بـار زدند و حـدود ١٠٠ کیلومتر را بدون غـذا، آب یا خواب طی‌ کردیـم تا به لیمبرگ رسیدیم. توی ماشین زیاد نمی‌توانستیم درگیر مسئله بهداشت باشیم و کف اتاقک‌ها بعد از مدتی با کود “حیوانی‌” پوشیده شد. توی ماشین‌های قوطی کبریتی حتی جای کافی برای خوابیدن همه نبود، پس نوبتی می‌خوابیدیم‌. چند روزی را در لیمبرگ گذراندیم تا کریسمس رسید. صبح‌ کریسمس هواپیماهای انگلیســی بر سرمان بمب ریختند و صد و پنجاه نفراز ما را کشـتند. قطارهایی‌ که برای بردن مـا آمده بودند در بمباران نابود شدند و مجبور شدیم دوباره توی ماشین‌های قوطی‌کبریتی به سـمت آلمان برویم‌. خوبی‌اش این بود کـه آلمانی‌ها به خاطر کریسمس کمی ‌آب به ما داده بودند. بالاخره به یک اردوگاه بزرگ زندانیان جنگ در جنوب برلین رسیدیم‌. از ماشین ‌که پیاده شدیم یک راست به سمت دوش‌های آب خیلی داغ روانه‌مان‌کردند. بدن تشـــنه وگرســنه تعدادی از زندانیان تاب این همه آب را نیاورد و مردند. من اما نمردم‌. براساس‌ کنوانسیون ژنو، افسران و درجه‌داران مجـبور به بیگاری در زندان نیسـتند. من‌، می‌دانید که‌، سرباز صفر هسـتم‌. دهم ژوییه‌، ١۵٠ نفر از امثال مــن را برای ‌کار اجباری به شهر درسدن فرستادند. من به خاطر آلمانی دست و پا شکسته‌ام به ریاست گروه انتخاب شدم‌. از بخت بد، محافظان ما از رنج دیگران لذت می‌برند. نه به اوضاع بهداشتی‌مان توجه داشتند و نه لباس مناسب به ما می‌رساندند. هر روز به شدت از ما کار می‌کشیدند. اما سـهمیه ‌غذای‌ روزانه‌مان‌ عبارت ‌بود از ۲۵۰ گرم‌ نان ‌ســیاه ‌و یک ‌کاسه سوپ سیب‌زمینی‌. دوماه تمام تلاش ‌کردیم این وضع را تغییر دهیم و نشد. پس‌ یک روز، با لبخندی پت و پهن به آنها گفتم که‌ وقتی ‌روس‌ها بیایند ما هم همین بلا را سر آلمانی‌ها می‌آوریم‌. کمی کتکم زدند و از رهبری گروه اخراج شدم‌. دیگر… دیگر اینکه یک پســر از گرســنگی مرد و نیروهای اس‌.اس دو نفر را به خاطر دزدیدن‌ غذا با شلیک ‌گلوله‌ کشتند.
چهاردهم فوریه بمب‌افکن‌های آمریکایی‌ها در طول تنها ٢۴ سـاعت ٢۵٠ هزار نفر از مردم را کشــتند و درسدن را کاملا نابود کردند. شاید زیباترین شـهر جهان از بین رفت و کلی آدم مردند. اما من زنده ماندم‌. بعد از آن ما مجبور شدیم اجساد را از پناهگاه‌ها بیرون بیاوریم‌. آن زیـر، زن‌ها، کودکان و پیرمردها گیرافتــاده بودند واز آتش و گرما خفه شده بودند. وقتی اجساد را به سمت گوری‌ دسته‌جمعی می‌بردیم‌، مــردم عادی فحش‌مان می‌دادند و به طرفمان ســنگ پرتاب می‌کردند. وقتی که ژنرال پاتون‌، فرمانده نیروهای آمریکایی‌، لایپزیــگ را گرفت آلمانی‌ها ما را پای پیاده به ســمت مرز فراری دادند. ما همان جا ماندیم تا جنگ رسما تمام ‌شد. نگهبان‌ها رهایمان کردند و نیروهای روس‌، دریک روزآفتابی و شاد، منطقه را بمباران کردند تا مقاومتهای پراکنده ‌آلمانی‌‌ رادر هم ‌شــکنند. ۴٠ نفراز دوستان در آن روز مردند، اما من زنده ماندم‌.
من و هفت نفر دیگر یک ارابه را دزدیدیم و به درسـدن رفتیم و از آنجا به خطوط آمریکایی‌ها رسـیدیم‌. این طوری بود که از شر روس‌ها راحت‌ شدیم‌. حالا در شـمال فرانسه‌، درآسایشگاه صلیب‌سرخ این نامه را می‌نویسم‌. به ما خوب می‌رسند و سرگرم‌مان می‌کنند. کشتی‌هایی که ‌به سـمت ‌آمریکا حرکت میکنند فعلا پر هستند و باید صبور باشم‌. امیدوارم تا ماه آینده خانه باشم‌. وقتی برگشتم چکـی۶٠٠ دلاری دریافت میکنم‌! چیزهای زیادی برای نوشتن هست‌، اما بماند برای بعد. این‌جا نامه‌ای به دستم نمی‌رسد، پس چیزی نفرستید.»

ساختار داستان:
«بیلی پیل گریم در بعد زمان چند پاره شده است.»‌
جمله اول کتاب خلاصه کل داستان است. باورتان می شود؟ کورت ونه گات کتابی نوشته که یکبار کل داستانش را در جمله اول کتاب گفته،‌ بعد در فصل اول کتاب این کار را تکرار کرده و بعد در فصل های دوم تا آخر یک بار دیگر داستان را از اول تعریف کرده و باور کنید که این کارها را آنقدر هنرمندانه انجام داده که شما حین خواندن اصلا متوجه این تکرارها نمی شوید. از کورت ونه گات در ایران کتاب های مختلفی ترجمه شده اما «سلاخ خانه شماره ۵» طرفداران بیشتری دارد. هم به خاطر تقدم زمانی ترجمه این داستان که باب آشنایی ما را با عمو کورت باز کرد و هم به خاطر تم کتاب که درباره جنگ جهانی دوم و موضوعی آشناست. ونه گات که خودش در جنگ جهانی دوم درگیر و اسیر بوده،‌ زمانی در شهر درسدن آلمان اسیر می شود. آلمانی ها اسرا،‌ از جمله ونه گات را در یک سلاخ خانه بازداشت کرده بودند. در همین زمان،‌ بمباران های وحشتناک متفقین علیه آلمان هم در جریان بود و ازجمله در بمباران درسدن ۱۳۵ هزار نفر کشته شدند؛‌ یعنی رقمی بالاتر از کشتار بمب اتم. ونه گات با این ماجرا، یک رمان علمی-تخیلی، تاریخی و البته ضدِ جنگ نوشته است.
سلاخ خانه شماره پنج، کتابی است درباره‌ی حقایق و زشتی‌های جنگ. نویسنده در این کتاب با دیدی چندگانه و غیر متعارف داستانی از جنگ جهانی دوم را بیان می‌کند. حقایق تکان دهنده ای که شاید خیلی‌ها چیزی از آن نشنیده و یا هرگز از این زاویه دید به آن نگاه نکرده باشند. زمانی که این کتاب منتشر شد، هنوز خبر واقعه‌ی درسدن پخش نشده بود. این کتاب آگاهی نسبت به بمباران شهرها در طول جنگ جهانی دوم را افزایش داد و بمباران هوایی شهر‌ها را این بار از دید متحدین (آلمان–اتریش، مجارستان–ایتالیا) به نمایش گذاشت.
سلاخ خانه شماره پنج فصل‌های کوتاهی دارد. در این کتاب زمان‌ها در هم آمیخته‌اند و پایان ماجرا را ما در اول رمان در می‌یابیم، اما در میان این دو نقطه، از جملگی رخدادهای زندگی قهرمانان آگاه می‌شویم. وقایع زندگی قهرمان اول، یک خطی و مستقیم نیست و همین دور بودن از توالی زمانی، نمایانگر این واقعیت است که او فقط یک موجود شناخته شده و معمولی نیست که تحولات مختلفی را از سر می‌گذراند، بلکه معجونی از چیزهای گوناگون و زمان‌های گوناگون است. جنگ و فجایع جنگ هم به صورت استعاره‌های مهم‌تری از سرگردانی و وحشت بشری ارائه می‌شود.
ونه‌گات در این کتاب، ماجرا را از زاویه‌ی دید چندگانه روایت می‌کند. قصه او تنها تاکید بر تجربه شخصی خویش به ویژه در بمباران شهر درسدن نیست. او می‌خواهد معنای سمبولیک درسدن را به همه بشریت تعمیم دهد. از این رو، علاوه بر زاویه‌ی دید اول شخص (راوی) که یقینا میدان دید و معنای رمان را به نوعی خاطره‌ی شخصی محدود می‌کند، از زاویه‌ی دید سوم شخص و راوی دانای کل نیز برای توصیف و تحلیل وقایع اجتماعی و وضع و موقعیت بشری سود می‌جوید. او درسدن را با وقایع مرگبار دیگری چون سدوم و هیروشیما و حتی با مرگ‌های شخصی دیگر پیوند می‌زند و به آن‌ها بعدی جهانی می‌بخشد. وقایع شخصی و زندگینامه‌ای و رویدادهای واقعی را با مسائل جهانی و اسطوره‌ای درهم می‌تند. همین نوع تکامل در شخصیت اصلی رمان، بیلی پیل گریم هم آشکارا دیده می‌شود.
نویسنده و راوی و قهرمان داستان همه به هم پیوسته‌اند و وقایع تاریخی و تخیلی پیرامون شهر درسدن، آن نماد مرکزی رمان، حلقه بسته‌اند تا پیام اجتماعی نویسنده را بهتر به خواننده القا کنند. چگونه است که در رمانی با شالوده تاریخی و هدفی جدی ناگهان ما با بشقاب‌های پرنده و سفر در بی زمانی روبه رو می‌شویم؟ در واقع با تکنیک همین آمیزش مستند و فانتزی یا واقعیت و تخیل است که فونه‌گات توانسته است ماهیت و طبیعت واقعیت را دریابد و شکل بدیعی در داستان نویسی پدید آورد که در آن واقعیت به شکل فانتزی غریبی جلوه‌گر می‌شود و همین عناصر فانتزی است که رمان را طنزآمیز می‌کند و آن را در اوج هیجان و جدی بودن، پرکرشمه و طناز و خنده‌دار می‌سازد.
نام رمان، “سلاخ خانه شماره پنج” از یک سلاخ خانه که بیلی پیل گریم به عنوان یک اسیر جنگی در شهر درسدن و در طی بمباران شهر، آنجا زندانی می‌شود، برگرفته شده است. (ونه‌گات خود خاطره‌ای موازی این روایت را به عنوان یک اسیر در شهر درسدن بیان می‌کند.) ونه‌گات به مانند چند اثر دیگر خود، عنوانی دیگر را نیز برای این کتاب برگزیده است که این بار، جنگ صلیبی کودکان است. در فصل آغازین کتاب، او این عنوان را با برگرداندن آن به جنگ صلیبی کودکان در قرن سیزدهم میلادی، زمانی که کودکان به عنوان برده به فروش می‌رفتند توضیح می‌دهد. (بر سر حقیقت این کلمه، هنوز مشاجراتی وجود دارد. اما در استفاده ادبیاتی، جنگ صلیبی کودکان همان فروش آن‌ها بعنوان برده دانسته شده است.) او از این موضوع به عنوان آینه‌ی تمام‌نمای جنگ استفاده می‌کند، چه ونه‌گات اعتقاد دارد این واقعیت با فروش کودکان به عنوان برده، قابل قیاس است.
ونه‌گات با نوشتن این کتاب در سال ۱۹۶۹ هیاهویی برانگیخت و منتقدان درباره‌ی آن اظهارنظرهای گوناگونی کردند. بعضی آن را سخت ستودند و گروهی آن را نکوهیدند. اما همه‌ی نسخه‌های کتاب به زودی به فروش رفت و فیلم بسیار موفقی هم بر اساس آن ساخته شد که نام ونه‌گات را بیش از پیش برسر زبان‌ها انداخت. از آن پس، محافل هنری و دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی پی در پی برای ایراد سخنرانی از او دعوت به عمل آوردند و کار به جایی کشید که در دانشگاه هاروارد سرگرم تدریس رشته ادبیات داستانی شد و به دریافت جوایز گوناگونی از جمله جایزه‌ی ادبی انستیتوی ملی هنر و ادبیات نائل آمد.

نام کتاب: سلاخ خانۀ شماره پنج

نویسنده: کورت ونه گات

مترجم: علی اصغر بهرامی

انتشارات: روشنگران و مطالعات زنان

سال نشر: ۱۳۸۷

زبان: فارسی

تعداد صفحات: ۲۶۳ صفحه

فرمت: PDF

حجم: ۲٫۹۱ مگابایت

.

.

.

برای دانلود فایل PDF رمان سلاخ خانۀ شماره پنج بر روی اینجا کلیک کنید.

.

.

.

دلنوشته و داستانهای ف-مقیمی...
ما را در سایت دلنوشته و داستانهای ف-مقیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azemzemehdeltangid بازدید : 583 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 2:18